محمدابن ابی بکر
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
محمدابن ابی بکر
نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391
بازدید : 1965
نویسنده : امیر حسین دلشاد غلامی


محمد بن ابی بکر فرزند و یاور امیرالمومنین (ع)


محمد بن ابى‏بكر در روز 25 ذيقعده سال دهم هجرى، در سفر حجة‏الوداع، ميان راه مكه و مدينه، در مكانى به نام ذوالحليفه، محل احرام بستن اهل مدينه به دنيا آمد. پس از ولادتش، نام محمد و كنيه ابوالقاسم را بر او نهادند. پدرش ابوبكر، خليفه اول و مادرش اسماء دختر عُميس است كه نخست همسر جعفر بن ابى‏طالب بود و پس از شهادت وى به عقد ابوبكر در آمد. او پس از درگذشت ابوبكر، همسر امام على عليه‏السلام شد. به اين ترتيب، محمد بن ابى‏بكر در خانه امام على عليه‏السلام پرورش يافت و به يكى از ياران وفادار حضرت تبديل شد. محمد بن ابي‌بكر از ناحيه پدري، برادر عايشه مي‌باشد. و از طرف مادري، برادر عبد الله و عون و محمد از فرزندان جعفر طيار، همچنين برادر يحيى فرزند اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي‌باشد.

محمد بن ابى‏بكر در خانه امام على عليه‏السلام

پس از ازدواج اسماء ، مادر محمد بن ابى‏بكر با امام على عليه‏السلام ، محمد ، سعادت يافت تا در سايه تعليم و تربيت وصى پيامبر رشد كند. او در چنين خانه‏اى تربيت يافت تا خود را براى عبادت‏هاى طولانى شبانه در محضر پروردگار و رزم‏آورى در كنار امام على عليه‏السلام آماده سازد. بدين ترتيب ، محمد نوجوانى برومند ، مؤمن ، عاشق اهل‏بيت عليهم‏السلام و پيرو ولايت لقب گرفت. مقام او به حدى است كه امام على عليه‏السلام درباره‏اش مى‏فرمايد: «محمد بن ابى‏بكر مانند فرزندى براى من و برادرى براى فرزندان من و فرزندان برادرم جعفر بود». اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: محمد فرزند من است از صلب ابوبكر .( الغارات، ص 158، مؤلف ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي م 283)

محمد و کشته شدن عثمان :

يكي از مهم‌ترين حوادث دوران زندگي محمدبن ابي‌بكر، واقعه‌ يوم‌الدار يا همان جريان كشته شدن عثمان است كه روايات ضد و نقيضي در اين باره نقل شده است.
در كتاب "استيعاب ابن عبد البر اندلسي"، چندين روايت آمده كه محمدبن ابي‌بكر را به عنوان قاتل عثمان معرفی می­کند، ولي نويسنده استيعاب، در پايان با عنوان صحيح‌ترين روايت، اين روايت را آورده كه:
«اسدبن موسي از محمدبن طلحه روايت مي‌كند:
شخصي به اسم كنانه گفت: من در يوم‌الدار، در زمان كشته شدن عثمان حضور داشتم و شهادت مي‌دهم كه محمدبن ابي‌بكر، عثمان را نكشت، بلكه وارد خانه عثمان شد و عثمان به او گفت: لَسْتُ بصاحبي (من بزرگ‌تر تو نبودم) و با محمد صحبت كرد، بعد از آن محمد از پيش عثمان بيرون آمد، بدون اينكه به عثمان آسيب برساند، محمد به طلحه گفت: پس چه كسي او را كشت؟ گفت: مردي از اهل مصر كه به او "حيلة بن الأيهم" گفته مي‌شود.» (استيعاب، ج 3، ص 1376)
همچنين در كتاب "البدايه و النهايه" آورده كه محمدبن ابي‌بكر، عثمان را نكشته، بلكه از كساني بوده كه فقط وارد خانه‌ عثمان شد، بلكه عثمان را مورد عتاب قرار داده كه چرا دين خدا را منحرف كردي و سنت رسول خدا(صلی الله علیه واله) را نابود كردي، ولي پس از مشاجراتي كه بين آن دو صورت گرفت، بيرون رفت و عده‌اي از اهل مصر عثمان را كشتند.( البدايه والنهايه؛ ج 7، ص 185، مؤلف ابن كثير دمشقي (م 774)، بيروت، دارالفكر.)
وقتي حضرت علي(علیه السلام) محاصره خانه‌ عثمان را ديد، به امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام) فرمودند: كه خانه عثمان را مورد محافظت قرار دهند، هم‌چنين طلحه و زبير با ديدن اين جريان، فرزندان خود را به اين كار گماردند. در اين اثنا مردم كه به ستوه آمده بودند، حمله كردند و به سوي خانه‌ عثمان يورش بردند و قصد از بين بردن او را داشتند، در اين حين، سر مبارك امام حسن(علیه السلام) شكسته شد، به طوري كه خون بر سر و صورت حضرت جاري شد و وضع بدي پيدا كرد، عده‌اي از مصريان به همراه محمدبن ابي‌بكر، از پشت خانه‌ عثمان وارد شدند و كسي متوجه آنها نشد.( مروج الذهب، ج1، ص 700 تا 703، مؤلف مسعودي (م 346)) و البته اين جاي سؤال است كه چطور مردان و غلامان عثمان، متوجه ورود آنها نشدند؟
به هر صورت، عثمان به چنگ مصريان افتاد، محمدبن ابي‌بكر، عثمان را گرفت و به زمين زد و از او پرسيد، چرا معاويه به كمك تو نيامد؟ چرا اطرافيان تو، تو را ياري نكردند؟ چرا دين خدا را منحرف كردي؟ عثمان به محمد گفت: اگر پدر تو، مرا در اين حالت مي‌ديد، بر من مي‌گريست. محمد با اين سخن، عثمان را رها كرد و از خانه‌ عثمان، بيرون آمد، ولي عده‌اي از مصريان بيرون نيامدند و عثمان را كشتند، كه قاتل عثمان، مردي از مصريان، به نام "سودان بن حمران مرادي" بود.

محمد بن ابى‏بكر در جنگ جمل

محمد بن ابى‏بكر در جنگ جمل، به فرمان اميرمؤمنان على عليه‏السلام ، فرمانده پياده‏نظام لشكر بود. وى در اين جنگ رشادت‏هاى فراوانى از خود نشان داد. پس از پايان نبرد، امام على عليه‏السلام از وى خواست به سوى خواهر خود ، عايشه برود و مراقبت از او را به عهده بگيرد. محمد اين كار را كرد و چند روز بعد، عايشه را به همراهى چهل زن به مدينه بازگرداند.

محمد بن ابى‏بكر استاندار مصر

پس از جنگ جمل، در رمضان سال 36، امام على عليه‏السلام ، محمد بن ابى‏بكر را براى حكومت بر مصر بعد از عزل "قيس بن سعد"، ، به آن ديار فرستاد. البته علاقه مردم مصر به محمد بن ابى‏بكر كه پيش‏تر وى را به عنوان استاندار مصر به خليفه سوم پيشنهاد كرده بودند ، در اين انتخاب بى‏تأثير نبود.
امام على عليه‏السلام در فرمان برگزيدن محمد بن ابى‏بكر به حكومت مصر چنين نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم. اين فرمانى است كه بنده خدا على، اميرمؤمنان، به محمد بن ابى‏بكر داده است وقتى او را به حكومت مصر گماشت. به او فرمان داده كه تقواى الهى را پيشه سازد و از خداوند در نهان و آشكار و در خلوت و جلوت فرمان برد ، و با مسلمانان به نرمى رفتار كند و بر بدكاران خشونت ورزد. با اهل كتاب به عدالت رفتار كند و مدافع حقوق ستم‏ديدگان و مخالف سرسخت ستم‏كاران باشد. از مردم گذشت نمايد و تا آنجا كه مى‏تواند، به آنها نيكى كند؛ چون
خداوند نيكوكاران را دوست دارد و بزه‏كاران را كيفر مى‏دهد».
فرماني که از جانب اميرالمومنين(ع) هنگام انتصاب محمد بن ابي بکر بفرمانداري مصر بنام او شرف صدور يافته است:

فرمان به محمد بن ابي بکر

بسم الله الرحمن الرحيم
جوانا! برخيز و بجانب مصر بسيج کن و دنياي فراعنه را مطابق قوانين مقدس اسلام آباد و منظم فرماي.
اي محمد بموجب اين فرمان که خود برنامه حکمراني مصر است بفرمانداري مصر مفتخر شدي و نبايد فراموش کني آنچنان که حکومت در کشوري مايه مباهات و سر افرازي است عدل و داد موجب رضاي خدا و آسايش مردم است اين افتخار اخير که تا پايان جهان زينت بخش تاريخ است بمراقبت و احتياط سزاوارتر خواهد بود.
اي پسر ابوبکر! چون به مصر قدم گذاشتي نخست امور فرمانداري را بنظام کن و سپس باحوال مردم آن سامان پرداز.
با مصريان ملايم و مهربان باش و همواره ديدار کنندگان را با قيافه باز و لبان خندان ديدار کن.
الا اي محمد! ما پيروان صميم و ثابت قدم حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه واله) پيشواي محبوب اسلام و علمدار مساوات و آزادي بشريم بنابر اين سزاوار اينست که پيش از همه چيز اصول مقدس مساوات را نصب العين قرار دهيم. مصريان چه سياه و چه سفيد چه توانگر و چه تهيدست همه با هم برادر و برابرند. چنين است اسلام زشت و زيبا نميشناسد و بطبقات موهوم اشراف احتزام نميگذارند. ما مسلمانان ناگزيريم که بهر چه غير از آزادي و مساوات است پشت پا زنيم و همگان را با همه همسر و هموزن دانيم. آنچنان ميان مردم عدل و داد کن که اشراف چشم طمع بر نفوذ حکومت ندوزند و تيره بختان از دستگيري اولياي مملکت نوميد نگردند.
الا اي حکومتها چه غفلت زده و آسوده نشسته ايد؟!
خداوند بيمانند را چشماني بيدار است که بر بارگاههاي سلطنت و کاخهاي حکومت همواره مراقبت مينمايد.
نه پرده سياه شب ديده بان آسمان را از ديده باني من باز ميدارد و نه محرمان دربار ميتوانند از بازرسان دربار رازي نهان کنند.
اي پسر ابوبکر ! هيچ ميداني که هوشياران زيرک چه کرده اند ؟ آنان از لذائذ دنيا حد اعلا را بر داشتند و برستاخيز هم در بهشت جاويد جاي گزيده اند آنان براي خويشتن افتخار تاريخ و نام نامي باز گذاشته و بنام پر افتخارتري در آن سراي دست يافته اند. در همين دنيا که قرنها بر آن گذشته و خيرگان کنوني و آينده را بخود مغرور ساخته توانستند بنوشند و بنوشانند بپوشند و بپوشانند همچون پادشاهان مقتدر بودند ولي غم درويشان مي خوردند.
توان داشتند و ياد ناتوانان ميکردند بهنگامي که از اين جهان رخت بر ميبستند پروانگان سبکبالي بودند که از باغي بباغ ديگر مي خرامند و از اين چمن بدان چمن ميروند. نه همچون رياکاران دامن از تنعمات دنيا ميپيچيدند و نه مانند ستمکاران بيباک دين و وجدان را فداي شهوات پست خويش ميداشتند. الا اي کاخ نشينان مصر الا اي کاخ نشينان دنيا. در هر لذتي که بسر ميبريد و با هر جامه اي که خود همي آراييد دمي هم به آخرين لحظه عمر بپردازيد و روز بسيج از اين جهان را از نظر بدور مداريد.
من هم ميدانم که پروردگار را رحمتي بي پايان و شفقتي پدرانه است ولي با آه ستمديدگان چونيد؟
الا اي محمد! فراموش مکن که خداوند بزرگ ستم را هر چه کوچک باشد بزرگ مي داند و هر بيداد که خرد بنظر آيد کلان کيفر کند. اي پسر ابي بکر من اکنون که ترا بفرمانداري مصر بر ميگزينم نخبه ارتش اسلام را در اختيار فرمان تو ميگذارم و تو هر که باشي بايد بداني که سرباز در چشم من بسيار عزيز و محترم است. تو انساني و انسان خودخواه است تو جواني و عجيب نيست اگر خويشتن دوست بداري و بيش از ديگران باحوال خود پردازي.
وظيفه تو آنست که هر آنگاه ميل سپاهي رشيد من با تمايلات مقام حکومت تو تماس يابد پاي بر هوس خويش گذاري و بدرد سرباز بپردازي .
اي محمد ! تا آخرين لحظه زندگي با حقايق حق قيام کن و آن دقيقه عزيز از عمر را نيز براه عدالت و دادگري قربان فرماي زيرا در دولت ما هيچ چيز از عدل و داد عزيزتر نيست.
اي محمد! از مردم رياکار و دودل سخت بپرهيز و فراموش مکن که اين طايفه نانجيب از همه طبقات توده بويراني اصول مملکت قويتر و خيره ترند. شما کودک بوديد که پيغمبر نازنين چنين فرمود:
من در آنهنگام که از جهان ميروم برامت خويش از هيچکس نگران نيستم مگر از مردم منافق که دو دل و دو زبانند دو گويند و دو کنند و هرگز مورد اعتماد و وثيقه اطمينان نباشند. اي محمد! شوون ديني و مراسم مذهبي خود را در کشور مصر بدقت رعايت کن. نماز بهنگام گزار و آداب اسلام بموقع ايفا کن .
در محضر عدالت بي پيرايه بنشين و سخن از نيازمندان صميمانه بشنو بجانب مصر کوچ کن که خداوند مهربان نگهبان تو باد.

معاويه و شهادت محمد بن ابى‏بكر

محمد بن ابي‌بكر، يك ماه در مصر توقف كرد و بعد براي كساني كه از بيعت با علي(ع)، خودداري كرده بودند، نامه فرستاد كه يا بياييد و بيعت كنيد و يا از شهر ما خارج شويد. اما اين گروه از بيعت امتناع كردند و از وي خواستند كه به آنان مهلت بدهد، ولي محمدبن ابي‌بكر، پيشنهاد آنان را قبول نكرد. در همين اثنا جريان جنگ صفين پيش آمد، اين گروه متمرد وقتي شنيدند كه جريان جنگ صفين، به پايان رسيد و شاميان به شام و عراقيان به عراق برگشتند، بر محمدبن ابي‌بكر شورش بردند، اما شورش‌هاي آنان با شكست مواجه شد، در اين ميان شخصي به نام "معاويه بن خديج" به خونخواهي عثمان، قيام كرد.
حضرت علي (ع) وقتي از حوادث مصر آگاه شد، مالك‌ اشتر را براي آرام كردن اوضاع مصر به آن منطقه فرستاد. در اين ميان معاويه با دسيسه‌اي مالك را در منطقه‌ي "قلزم مصر" مسموم و به شهادت رساند.
مصر براي معاويه اهميت زيادي داشت، لذا معاويه از هر ابزاري استفاده مي‌كرد تا مصر را تصرف كند. معاويه به كمك عمروعاص و عده‌اي از بزرگان قريش طرحي ريختند كه با استفاده از آن اوضاع داخلي مصر را ناآرام كرده تا بتواند از بيرون با حمله‌اي سريع و پرقدرت مصر را بگيرد.
معاويه گفت: براي موافقين و مخالفين خود نامه‌ مي‌نويسم، پيروان خود را به پايداري فرمان دهيم و آنها را منتظر ورودمان به مصر سازيم و دشمن خود را به صلح و سازش دعوت كرده... و آنان را از نبرد خود بترسانيم، اگر آنچه مي‌خواهيم، يعني تصرف مصر، بدون نبرد انجام گيرد، اين همان چيزي است كه ما دوست داريم و گرنه جنگ با آنان را در پيش مي‌گيريم.
پس از آنكه جنگ صفين با مسئله حكميت ، به سود معاويه به پايان رسيد ، وى به فكر تصرف مصر افتاد. بدين ترتيب ، سپاهى به فرماندهى عمروعاص به سوى مصر روانه كرد. محمد بن ابى‏بكر ، فرماندار مصر با شنيدن خبر حمله عمروعاص ، از امام على عليه‏السلام كمك خواست. امام نيز مردم را براى يارى محمد و نجات سرزمين مصر برانگيخت ، ولى با گذشت يك ماه ، فقط دو هزار نفر جنگاور داوطلب اعزام به مصر شدند كه در اين ميان ، خبر شهادت محمد بن ابى‏بكر را شنيدند.

شهادت

پس از حمله عمروعاص به مصر ، محمد بن ابى‏بكر كَنانة بن بشر را با سپاهى دو هزار نفره به طرف عمروعاص فرستاد و خود نيز به دنبال آنان حركت كرد. در اين جنگ ، لشكر كنانه شكست خورد. ياران محمد كه از كشته شدن كنانه آگاهى يافتند ، از اطراف او پراكنده شدند. محمد كه تشنه و تنها بود ، به خرابه‏اى در كنار جاده پناه برد. در اين هنگام، معاوية بن حَديج كه به دنبال محمد بود به سوی محمد بن اب بکر آمد، عبدالرحمان بن ابى بكر برادر محمد در سپاه عمرو بود. فرياد كشيد: من اجازه نمى دهم برادرم را اين گونه بكشيد. واز عمروعاص درخواست كرد كه به فرمانده سپاهش معاوية بن حديج دستور دهد كه از قتل او صرف نظر كند. عمروعاص نماينده خود را به سوى ابن حديج فرستاد كه محمد را زنده تحويل دهد ولى فرزند حديج گفت: كنانة بن بشر كه پسر عموى من بود كشته شد; محمد نيز نبايد زنده بماند. محمد كه از سرنوشت‏ خود آگاه شد درخواست كرد كه به او آب بدهند ، ولى فرزند حديج، به بهانه اينكه عثمان هم تشنه كشته شد، از دادن آب خوددارى كرد.
در اين ميان فرزند حديج‏سخنان زشتى نثار محمد كرد كه از نوشتن آن صرف نظر مى كنيم ودر پايان گفت: من جسد تو را در شكم اين الاغ مرده قرار مى دهم وبا آتش مى سوزانم. محمد در پاسخ گفت: شما دشمنان خدا كرارا با اولياء خدا چنين معامله اى انجام داده ايد. من اميدوارم كه خدا اين آتش را براى من همچون آتش ابراهيم سرد وعافيت قرار دهد وآن را وبالى بر تو ودوستانت‏سازد، وخدا تو را وپيشوايت معاوية بن ابى سفيان وعمروعاص را به آتشى بسوزاند كه هرگاه بخواهد خاموش شود شعله‏ورتر گردد. سرانجام معاوية بن حديج‏به خشم آمد ومحمد را گردن زد واو را در شكم الاغ مرده اى قرار داد وبه آتش سوزانيد.
محمد هنگام شهادت 28 سال داشت و يك طفل هفت ساله از خود بيادگار گذاشته بود.

تجليل امام على عليه‏السلام از محمد بن ابى‏بكر

پس از شهادت محمد بن ابى‏بكر ، امام على عليه‏السلام ، نامه‏اى به ابن عباس نوشت و در آن نامه ، از محمد بن ابى‏بكر به بزرگى ياد كرد: « نيروى متجاوز شام بر مصر چيره شد و محمد بن ابى‏بكر به سعادت شهادت رسيد. من در سوگوارى محمد ، سخت آزرده خاطرم و در برابر اين فاجعه ، از خداوند متعالى اجر جَزيل تمنا دارم. محمد فرزند من و فرزندى رشيد و سعيد و محبوب بود. محمد فرماندار من بر مصر و فرماندارى پاك‏دامن و پرهيزكار بود. محمد شمشيرى برنده، تيرى شكافنده و شخصيتى باكفايت و برجسته بود».

سخنان امام على عليه‏السلام پس از شهادت محمد بن ابى‏بكر

هنگامى كه خبر شهادت محمد بن ابى‏بكر و شادى معاويه به امام على عليه‏السلام رسيد، فرمود: «بى‏تابى ما به اندازه شادى آنهاست. من در تمام جنگ‏هايم براى شهيدى مانند محمد بى‏تابى نداشته‏ام. او فرزند همسر من بود. من او را فرزند خود مى‏دانستم و او مرا به نيكى دوست مى‏داشت. به خاطر اينهاست كه محزون هستيم.» امام على عليه‏السلام در جاى ديگر چنين مى‏فرمايد: «همانا اندوه ما بر شهادت محمد، به اندازه شادى شاميان است، جز آنكه از آنان يك دشمن و از ما يك دوست كم شد».
خبر شهادت محمد دو نفر را بيش از همه متاثر كرد: يكى خواهرش عايشه بود كه بر وضع او سخت گريست.او در پايان هر نماز معاوية بن ابى سفيان وعمروعاص ومعاوية بن حديج را نفرين مى كرد. عايشه سرپرستى عيال برادر وفرزند او را به عهده گرفت وفرزند محمد بن ابى بكر به نام قاسم تحت كفالت او بزرگ شد. وديگرى اسماء بنت عميس بود كه مدتى افتخار همسرى جعفر بن ابى طالب را داشت وپس از شهادت جعفر به ازدواج ابوبكر در آمد واز او محمد متولد شد وپس از درگذشت ابوبكر با على -عليه السلام ازدواج كرد واز او فرزندى به وجود آمد به نام يحيى. اين مادر وقتى از سرنوشت فرزند خود آگاه شد سخت متاثر گرديد ولى خشم خود را فرو برد وبه جايگاه نماز رفت وبر قاتلان او نفرين كرد
اشعار زير از محمد بن ابى بكر است كه در حقانيت على عليه السلام و مذمت پدرش (ابو بكر) سروده است:
يا ابانا قد وجدنا ما صلح‏
خاب من انت ابوه و افتضح‏
انما اخرجنى منك الذى‏
اخرج الدر من الماء الملح‏
انسيت العهد فى خم و ما
قاله المبعوث فيه و شرح‏
فيك وصى احمد فى يومها
ام لمن ابواب خيبر قد فتح‏
ما ترى عذرك فى الحشر غدا
يا لك الويل اذا الحق اتضح‏
و عليك الخزى من رب السماء
كلما ناح حمام او صدح‏
يا بنى الزهراء انتم عدتى‏
و بكم فى الحشر ميزانى رجح‏
و اذا صح ولائى لكم‏
لا ابالى اى كلب قد نبح (از كتاب تحفه ناصرى ، على كيست؟ صفحه 407 فضل‏الله كمپانى ) .
ـ اى پدر آنچه راه صلاح و درستى بود ما (در نتيجه پيروى از على عليه السلام) پيدا كرديم،زيانكار و رسوا است كسى كه پدرش تو باشى.
ـ مرا از صلب تو بيرون آورد آن (خدائى) كه مرواريد را از آب شور (دريا) بيرون آورد.
ـ آيا تو (باين زودى) عهد خلافت را كه پيغمبر مبعوث در غدير خم (درباره على عليه السلام) فرمود و شرح داد فراموش كردى؟
ـ آيا در آنروز پيغمبر احمد مختار درباره تو وصيت كرد يا در مورد آنكه درهاى خيبر را گشود؟
ـ فرداى قيامت در محشر عذرت را چه ميبينى (كه خلافت را غصب كردى) واى بر تو چون حق آشكار شود.
ـ و از پروردگار آسمان بر تو رسوائى و خوارى باد هر زمانيكه كبوترى نوحه كند و يا بخواند (براى هميشه) .
ـ اى اولاد فاطمه شمائيد پناهگاه من و بوسيله ولايت شما در محشر ميزان اعمال نيك من سنگينى خواهد كرد.
ـ و چون دوستى و اخلاص من براى شما سالم و بى عيب باشد باكى ندارم چه سگى پارس كند (از مخالفت ابو بكر چه ضرر ميرسد) .
منابع :
پایگاه حوزه
پایگاه امام علی (علیه السلام)
فروغ ولايت ص‏762 آيت الله شيخ جعفر سبحانى
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت
موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت
پژوهشکده باقر العلوم

 



:: موضوعات مرتبط: تاریخ , زندگی نامه , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: